ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یکی از اصحاب امام حسن عسکری(ع) به نام یعقوب بن منقوش حکایت کند:
روزی به منزل ابو محمد امام حسن عسکری(ع) وارد شدم، حضرت داخل ایوان جلوی یکی از اتاق ها نشسته بود و سمت راست امام(ع) پرده های جلوی درب اتاق آویزان بود.
خدمت حضرت عرض کردم:یا ابن رسول الله ! امام و صاحب ولایت بعد شما کیست؟
یکی از اصحاب امام حسن عسکری(ع) به نام یعقوب بن منقوش حکایت کند:روزی به منزل ابو محمد امام حسن عسکری(ع) وارد شدم، حضرت داخل ایوان جلوی یکی از اتاق ها نشسته بود و سمت راست امام(ع) پردههای جلوی درب اتاق آویزان بود.
خدمت حضرت عرض کردم: با ابن رسول الله ! امام و صاحب ولایت بعد شما کیست؟
فرمود: پرده را بالا بزن تا متوجه شوی!
همین که پرده ررا بالا زدم، کودکی 5ساله را در قیافه نوجوانی10 ساله با این خصوصیات نمایان شد:
چهره سفید و نورانی،ابروانی کشیده و با فاصله کفان دست درشت و غلیظ،شانه های بزرگ و با فاصله و در سمت راست گونه اش خالی سیاه وجود داشت.
سپس آن کودک با وقار و هیبتی مخصوص به طرف پدرر بزررگوارش امام حسن عسکری(ع) جلو آمد و در بغل پدر روی زانویش نشست.
بعد از آنکه امام حسن عسکری (ع) به من فرمود:ای یعقوب، این کودک بعد از من امام و صاحب شما خواهد بود.
همین که سخن پدر تمام شد و او را معرفی کرد، از روی زانوی پدر برخاست و پدرش اظهار نمود: ای عزیزم!ای پسرم!درحال حاضر داخل برو و مخفی باش تا آن هنگام که خداوند متعال اراده کند.
وچون آن حجت خدا وارد اندرون منزل شد،امام حسن عسکری(ع) مرا مخاطب قرارا داد و فرمود:ای یعقوب!اکنون بلندشو و داخل اتاق را خوب نظر کن که چه می بینی ؟
پس طبق فرمان امام(ع) بلند شدم و هرچه به اطراف نگاه کردم کسی را نیافتم؛ و متوجه شدم که حجت خدا از چشم ها ناپدید و غایب شده است
منبع:اعلام الوری طبرسی:ج 2 ، ص 250،اکمال الدین:ص 407،ح 2